درانتظارطلوع دوباره ات
گیسوان سیاه شب را شانه میزنم
تک تک ستاره ها را لابه لای موهایش می نشانم
مهتاب را برپیشانیش آذین میکنم
میدانم که این سیاهی با طلوع چشمانت به روشنایی روز بدل خواهد شد
وبه امید رسیدن خوشبختی تمام شب را با خاطراتت صبح میکنم
میخندم
به غمهایم
چون دیوانه ای
برایت تعریف میکنم هردو قهقه ای مستانه سرمیدهیم
می گویم رسم عجیبی دارد این دنیا
وقتی نباشی همه غریبه می شوند
حتی بالشی که سالها سرت را رویش میگذاشتی
می گویم و میخندم
میخواهم دردهایم را پشت نقابی ازلبخند بپوشانم
می گویی امروز زیباترازهمیشه میخندی
دردل می گویم امروز دردم عمیق ترازهمیشه است
بلند فریاد میزنم
دیوانگی هم عالمی دارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عاشقانه
برچسبها: عشقولانه """ دلسوزانه



















